حساس بودن به همسر

ساخت وبلاگ

سلام
من حدود دو سال پیش با همسرم آشنا شدم و علی رغم مخالفت های شدید خانواده همسرم بعد از 1.5 سال نامزدی کردیم و 6 ماه بعد عقد کردیم. هنوز ازدواج نکردم. مخالفتشون به خاطر این بود که میگفتن ما کارخونه داریم ولی شما پدر مادرت فرهنگیه و درآمد آنچنانی نداری. خونتون قدیمیه که مجبور شدم واسه مراسم خواستگاری حدود 10 تومن خرج اسباب اثاثیه جدید کردم. البته بعد از یک سال شوهرم کلا ورشکست شد و الان هیچ درآمدی نداره.
یکی از مشکلاتم اینکه پدر شوهرم همیشه جدی یا شوخی بهم طعنه و کنایه میزنه مثلا به همسرم میگه تو شانس نیاوردی.یا به من میگه تو پسر منو گول زدی. یا اگه بحثی بین من و همسرم پیش بیاد بجای پا در میونی میگه این دختر از اولشم به درد ما نمیخورد و به هم میزنیم و طلاقش بده. وااااقعا ناراحتم میکنه که چند بار به مادر شوهرم گفتم میگه حساس نباش اون عصبانیه یه چیزی میگه.
این به کنار.
مشکل جدی تر من دوست دختر برادر شوهرم هست که با همسرم شوخی هایی میکنه که من اصلا خوشم نمیاد. مثلا تولد همسرم بود من برای اینکه اون نیاد رفتم یه تولد دو نفره گرفتم ولی مدام به همسرم گفته بود چرا ما دعوت نیستیم ما مگه آدم نبودیم…
در واقع ارتباط همسرم با این خانوم چند ماه پیش بود که همسرم تصمیم گرفت مو بکاره و از اونجایی که این خانوم تکنسین کاشت مو هست براش مو کاشت و ارتباطشون بیشتر شد. و دید من از زمانی بد شد که به من گفت عقدتو عقب بنداز چون الان اون از نظر روحی شرایطش خوب نیست و همسرم گفت احسنت احسنت حرف منو زدی این گذشت ما عقد کردیم همسرم تصمیم گرف بخاطر بیکاری بره کاشت مو رو پیش این خانوم یاد بگیره و متاسفانه همکار هم شدن.
یه روز شوهرم گفت باید با این خانوم برم کازرون واسه کاشت منم باهاشون رفتم یعنی ازم خواستن که برم و توی اون اتاقی که گرفتیم دختره روسریشو که درآورد دیدم سینش بازه باز ناراحت شدم اما به روم نیاوردم دیدم همسرم گرم گرفته و دختره هم پشتش به منه و دارن حرف میزنن خیلی ناراحت شدم چند بار به همسرم اشاره کردم خو دتو جمع کن ولی بهم پوز خند زد تا اینکه پتو رو کشیدم روی خودم و گریه کردم آروم. از اتاق رفتم بیرون به همسرم گفتم پاشو بیا کارت دارم اومد بیرون زنگ زدم به خواهرش گفتم اوضاع اینه دیگه بریده بودم داغون بودم ولی همسرم همش طرف اونو میگرفت وقتی برگشتم اتاق دیدم دختره وسائلشو جمع کرده که بره همسرم خیلی عصبانی بود از من ما هم برگشتیم شیراز و مادر شوهرم فقط یه حرف زد حساس نباش و گفت کارت زشت بود یه دعوای لفظیم با دختره ایجاد شد. ولی هر از گاهی مجبور میشم ببینمش همسرم مریض شد اومده بود بیمارستان 6 ساعت پیشش بود خیلی ناراحت شدم انقدر این مدت خانواده همسرم بهم متلک گفتن از شوخی ها و صمیمیت های این دختره عصبانی شدم که مریض میشم مدام بالا میارم. اوایل همسرم براشش لقمه میگرفت سر غذا. اونم هی قربون صدقه همسرم میرفت که حالم اساسی گرفته میشد.
انقدر به شوهرم گفتم و تذکر دادم تا یکم خودشو جمع کرد اما هنوز صمیمی هستن
در ضمن این خانوم دوست دختر برادر همسرم هست که میخاد با برادر شوهرم ازدواج کنه ولی اون میگه من تورو برا ازدواج نمیخام.
از طرفی وقتی من دو دقیقه با برادر شوهرم تنها میشم پدر شوهرم سریع برادر شوهرمو صدا میزنه حتی پسر خاله من فوت کرد همه رفتن مراسم من به خاطر مریضیم نتونستم برم تنها موندم خونه ولی پدر شوهرم گفته بود نمیتونم برم خونشون چون برادر شوهر و پدر شوهرم اونجان و چون همسرم نیست صحیح نیس. ولی اگه این دختره با همسر من بره مسافرت و تفریح از نظر اونا مشکلی نداره.
از اونجایی که واقعا برام مقدور نیست برم مشاوره حضوری به خاطر هزینش ازتون میخام کمکم کنید.
بهم بگید من الکی حساسم یا کار اونا زشته

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : حساس بودن به همسر,حساس شدن به همسر,حساس بودن زن به شوهر,حساس بودن به شوهر,حساس بودن به زن,حساس بودن نسبت به همسر,حساس بودن زن به مرد,حساس بودن نسبت به شوهر, نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 325 تاريخ : پنجشنبه 4 شهريور 1395 ساعت: 17:04