اتمام یک رابطه

ساخت وبلاگ

من دختری هستم که 35 سال سن دارم حدود 1.5 پیش با اقایی که از امریکا امده بودن اشنا شدم و هردو ما یک ازدواج نا موفق داشتیم و برای ازدواج با هم اشنا شدیم این اقا لیسناس روانشناسی دارند از یک دانشگاه در کالیفرنیا در همان ابتدای اشنایی به من گفتند من دو قطبی هستم بعد گفتند سرخوشی و شیدایی دارم بعد گفتن که باید به دکتر برم و مرتب یه من میگفتن که باید سی دی هتای دکتر هلاکویی رو گوش کنم و من از ظاهر ایشون بسیار خوشم اومده بود و انسان مودبی بودن و به من اسرار میکردن که باید دکتر برم و من میگفتم من میرم هر وقت نیاز باشه ایشون میگفتند هفته ای یکبار باید برم و بعد به من گفتند تست شخصیت بدم رفتم دادم نتیجه کاملا انسال عادی بودمو هیچ مشکلی در رفتارم و شخصیتم نداشتم ایشون گفتن نه این دکتر دکتر نیست بلاخره بعد از تحقیق متوجه اشتباه خودشون شدن و بعد از 6 ماه از آشناییمون گذشت ما تقریبا هر روز با هم بیرون میرفتیم و خوشحال و شاد و سرشار از عشق بودیم گفتن که بریم مشاوره ازدواج و رفتیم به مشاوره ازدواج و ایشون وسواس داشتن در انتخاب و همه چیز بعد از چند جلسه مشاوره ازدواج باز به روابطمون ادامع دادیم همیشه میگفتن به من من عقل ندارم و خودش روزی 8 ساعت مطالعه میکرد و به من میگفت باید باهاش بحثهای روانشناسی کنم و خودش میگفت من 4 سال درس خوندم عاقلم و خودم مهم هستم و البته در سن 39 سالگی اقدام به تحصیل کرده بودن میگفتن که اینجا کسی ازشون نمیپرسه که مدرکتو از کجا گرفتی و دوست داشت رفتار مردم رو تحیلل کنه و میگفت همه مردم ایران گرفتار و بیمارن و همش زندگیش دکتر هلاکویی بود و حتی کلماتی که به کار میبرد دریت الفاظ ایشون بود به من میگفت سی دی های دکتر هلاکویی رو مرتب گوش ونم کتابهای روانشناسی میگرفت و به من میگفت قول بده بخونی و بعد از یکسال به خواستگاری من اومد پدر من گفتن که بزرگهای فامیل جمع بشن و طبق رسم رسوم ایشون و خواهرشون گفتن ما نمیدونیم اینا یعنی چی و ما بلد نیستیم در صورتیکه هر دو در ایران ازدواج کرده بودن و اعتقاد به مهریه و جشن نداشتن و به من میگفت که ما کسی رو نداریم من و خواهرم و مادرم فقط هستیم و میگفت برای چی باید برای ایم مردم خمشمین طلبکار و ناراضی جشن بگیریم و ایشون انسان خسیسی هم بودن و با تمام این موارد 1 ماه بعد ار خواستگاری به من گفتن ما به درد هم نمیخوریم و با هم اختلاف سلیقه و نظر داریم من بهش گفتم چرا قبل از اینکه بیای خواستگاری متوجه این چیزا نشدی گفت مگه خواستگاری و دوستی تعهد میاره و من خیلی اسیب دیدم ایشون در تمام مدت دوستی مسگفت که انسان عاقل و کاملیه و همه چیزی که من میگم باید از لحاظ عقلی و علمی ثابت بشه چون دکتر هلا کویی همینو میگه اعتقاد به خدا و سرنوشت و … نداشت و و ماجرا زمانی شروع شد که من گفتم تو رفتار ادمها رو تحلیل میکنی درونگرا هستی خودت باش من دوست ندارم کتابهای روانشناسی بخونم یا بحث روانشناسی کنم و ایشون تحمل شنیدن نداشتن حتی گفتم بهش که یک جای کارت اشتباه هست که من رو از این روانشناسی زده کردی یمکجا رو اشتباه داری میری حتی یکبار پیش خانم دکتر شهر آرایی رفتیم خانم دکتر به ایشون گفتن شما دکتر نیستید رو مردم تشخیص میزارید اما اون اقا میگفت من مطالعه ام زیاده و دکتر به ایشون گفتن شما ایدال گرا و کنترل کننده هستید و باید خودتو درست کنی بعد از این جدایی ما حدود 2 هفته من متوجه شدم باردار هستم از ایشون و تماس گرفتم و بهش گفتم نمیخوام برگردی این بچه تو هم هست و بچه رو سقط کردم اما من به شدت افسرده شده بودم و نیاز داشتم که به من زنگ بزنه با من حرف بزنه یهو تمام ارتباطاتشو قطع کرده بود براش اصلا وضعیت من مهم نبود میگفت دکتر هلاکویی هم میگه 2 هفتنه اذیت میشی اما بعد باید برگردی به حالت عادی ومن بابت این شرایط سختم و افسردگی بعد از زایمان و از دست دادن ایشون که خیلی دوستش داشتم تماما احساس یاس میکردم و میگفتم با من فقط حرف بزن بیا ببینمت من حالم بده میگفت داری اذیت میکنی و میگفت تو منو یاد مادرم میندازی تو سراسر خشم و طلبکار و ناراضی هستی دقیقا کلماتی که دکتر هلاکویی به کار میبره بهش میگفتم منو درک کن الان اما خیلی خشک جوابمو داد و میگفت الان خیی خوشخالم که این ارتباط تموم شد. مادرش رو پیرزن خطاب میکرد و خودش رو عاقل ترین فرد روی زمین بهش گفتم روز خواستگاری بهم قول دادیم هیچوفت همدیگرو تنها نزاریم و همیشه با هم باشیم بهم گفت تو چرا قضیه رو سوزناک میکنی تو درام مینویسی اما واقعا من حال بدی داشتم و بهش میگفتم که تو که درس روانشناسی خوندی بلدی الان تو این شرایط باید منو تنها بزاری من واقعا همیشه دوست داشتم که یک خانواده داشته باشم که کنارش رشد کنم همسرم همیشه کنارم رشد کنه ما در مورد همه چیز صحبت کرده بودیم مدیریت مالی خانه و تعداد فرزند و محل زندگی و … اما همه چیز تموم شد من سوالم اینه که ایا من واقعا مشکل داشتم من فقط یک دختر شاد بودم که موسیقی یاد میگرفتم سر کارم میرفتم میخندیدم پشتکار داشتم و در یک خانواده کم جمعیت بزرگ شده بودم فرزند اول و ایشون فرزند اخر از یک خانواده 13 نفری بودن که حاصل ازدواج دوم پدر و مادر بودن و بسیار نکته بین و ریز بین بودن لطفا به من مشاوره بدید ممنون

مشاوره خانواده...
ما را در سایت مشاوره خانواده دنبال می کنید

برچسب : اتمام یک رابطه,اتمام یک رابطه عاطفی,اتمام یک رابطه احساسی,چگونگی اتمام یک رابطه,نشانه های اتمام یک رابطه, نویسنده : استخدام کار mohavell بازدید : 216 تاريخ : دوشنبه 1 شهريور 1395 ساعت: 2:06